زندگی «گلنار» در آتش کوچی سوخت و آینده دخترانش را طالبان تاراج کردند

Sep 2, 2025 | Hazara Genocide Narratives

تذکر: تمام نام های به کار رفته در این نوشته، نام های اصلی نیستند

«نصفه‌های شب، تازه اولادایم خواب‌شان برده بود که سر و صداها بلند شد. بوی دود و سوختگی تمام خانه را پر کرد. بچه‌ها را بیدار کردم و با عجله بیرون شدیم. کوچی‌ها خانه‌ها را آتش زده بودند. در یک چشم برهم زدن، همان خانه‌ای که سال‌ها با خون دل ساخته بودم، پیش چشمم خاکستر شد. هیچ‌ چیز نماند.»

این گزارش، روایت گلنار، زن ۴۰ ساله‌ای است که در بهار سال ۱۳۹۵، در حمله‌ی شبانه‌ی کوچی‌ها بر ولسوالی ناهور ولایت غزنی، تمام زندگی روستایی‌اش را از دست داد و وادار به کوچ اجباری شد.

همه‌ی نام‌ها به دلیل نگرانی امنیتی در این گزارش مستعار آمده است.

براساس گزارش‌های همان سال، درگیری کوچی‌ها با مردم محل در قریه سبزآب خوات ولسوالی ناهور غزنی، شامگاه دوشنبه، ۱۱ جوزا آغاز شد و تا صبح ادامه یافت. دلیل اصلی این درگیری، اختلاف بر سر چراگاه‌ها و زمین‌های زراعتی گفته شده بود.
کوچی‌ها در جریان حمله، ده‌ها خانه را به آتش کشیدند و خانواده‌های زیادی بی‌جا شدند.

گلنار در گفت‌وگو با رسانه‌ی رخشانه می‌گوید که دو روز پیش از وقوع حادثه، کوچی‌ها با یورش به روستا، مواشی خود را در مزارع و کشت‌زارهای مردم رها کردند. این کار خشم اهالی را برانگیخت و در نهایت، در دومین شب، زمینه‌ساز یک درگیری بزرگ شد.

به گفته‌ی او، کوچی‌ها نیمه‌شب، زمانی که بیشتر مردم در خواب بودند، به خانه‌ها و ذخایر مواد سوختی روستاییان هجوم برده و آن‌ها را به آتش کشیدند. گلنار به‌خوبی جزئیات آن شب را به یاد نمی‌آورد، اما می‌گوید گمان می‌کند بیش از بیست خانه همراه با داروندارشان در آتش سوختند و خانواده‌های زیادی بی‌سرپناه شدند.

او گفته است: «از آن شب فقط صدای جیغ و داد اطفال، گریه زنان و پریشانی مردان قریه ره بیاد دارم. همه می‌دویدیم و برای نجات جان خود دنبال راه فرار می‌گشتیم.»

از خانه و زندگی‌ای که گلنار با هزار خون‌دل آن را برپا کرده بود، هیچ‌چیز باقی نماند. تمام اموالش، حتی لباس‌های کودکان او، در میان شعله‌های آتش به دود و خاکستر بدل شدند.

آنها مجبور شدند شب را در بیابان‌ها به صبح برسانند و صبح اول وقت، ناگزیر راهی کابل شدند؛ شهری که به جای مرهم، زخمی تازه بر زخم‌هایش گذاشت.

با صدایی بغض‌آلود و لرزان می‌گوید: «دو دخترم ره شوهر دادم که از گرسنگی نمیریم. شاید سومی ره هم از روی مجبوری به شوهر بتم.»

با رسیدن به کابل، گلنار و خانواده ده نفره‌اش در ناحیه سیزدهم، منطقه شهرک اتفاق، ساکن شدند؛ جایی که سرنوشت اکثریت ساکنانش، با فقر گره خورده است. تنها منبع درآمد این خانواده نیز، قالین‌بافی دختران گلنار بوده است.

شوهر ۶۱ ساله گلنار به دلیل سن بالا توان انجام کارهای سنگین را ندارد. پیش از سقوط کابل، در خیابان‌های شهر، دست‌فروشی می‌کرد. اما با بازگشت طالبان در ۱۵ آگست ۲۰۲۱، حتی همین کار ساده نیز از او گرفته شد.

گلنار می‌افزاید: «هر روز طالبا کراچی شه می‌برد و جریمه می‌خواستن. هر روز دست فروشا ره میدوانن و سوداهای‌شان ره هم د سرکا مینداختن و هنوز هم همی کاره میکنن. آخر ماه حساب که میکد، از فایدش کرده، نقصش زیاد می‌شد، حالی همو کسب و کار غریبی هم نمانده.»

او مادر شش دختر ۱۳ تا ۲۴ سال است و یک پسر ۷ ساله دارد، دختران او، روز و شب تلاش می‌کردند تا هم درس بخوانند و هم کمک هزینه‌ی خانواده خود باشند. امیدوار بودند که آینده‌ای روشن‌تر در انتظارشان باشد. اما با بازگشت طالبان، این امیدها یکی پس از دیگری فرو ریخت و سایه‌ی فقر در زندگی‌شان وسیع‌تر شد. برای نجات خانواده، دو تن از آنها مجبور شدند به ازدواج‌های ناخواسته تن دهند و رویاهایشان را به بهای بقا قربانی کنند.

گلنار نگاهش را از تارهای قالی نیمه‌بافته‌ای که در چهارچوبی آهنی مقابل ما قرار داشت، برنمی‌داشت، اما قصه‌اش را ادامه می‌داد: «شب و روز نخ گره می‌زدند و خواب نداشتند. می‌خواستند با درس خواندن هم ما و هم خودشان را نجات بدهند، اما این اتفاق نیفتاد.»

با گفتن این حرف‌ها، دیگر قادر به کنترل اشک‌هایش نیست و با چشمانی تر ادامه می‌دهد: «هر روز قرض‌دار پشت دروازه می‌آمدن و پول خوده طلب داشتن. چاره نمانده بود، چهار سال پیش مجبور شدم دختر کلانم ره در بدل دولک و پنجاه هزار افغانی و برخلاف میل خودش، به شوهر بتم. سال بعدی هم برای نجات از گرسنگی، دختر دومم را به سه لک افغانی سودا کدم {به شوهر داد}.»

افزایش ازدواج‌های اجباری در افغانستان به‌ویژه پس از بازگشت طالبان به قدرت در آگست ۲۰۲۱، به بحرانی اجتماعی و حقوق بشری تبدیل شده است.

گزارش‌های اخیر نشان می‌دهند که این پدیده در حال گسترش است و دختران و زنان جوان بیشترین آسیب را می‌بینند.

مرکز حقوق بشر افغانستان در گزارشی که در اوایل سال روان میلادی نشر شد، اعلام کرد که ۶۶٪ از قربانیان ازدواج‌های اجباری و زودهنگام، دختران دانش‌آموز و ۳۳٪ آنان دانشجویان دانشگاه‌ها بوده‌اند.

این گزارش همچنین افزایش خشونت خانوادگی، مشکلات روانی و افسردگی را در میان زنان و دختران به‌دنبال ممنوعیت آموزش زنان ذکر کرده است.

سودابه، ۲۲ ساله و دومین فرزند گلنار است. او صنف ۱۲ مکتب بود که با فرمان رهبر غایب طالبان، از ادامه تحصیل محروم شد. آرزو داشت معلم شود، اما این آرزو همچنان در حد یک رویا باقی مانده است. بر خلاف خواسته‌هایش، تابستان ۱۴۰۱، با تصمیم پدر و مادر، مجبور به ازدواجی شد که هرگز تصورش را نمی‌کرد.

سودابه اکنون مادر یک دختر یک‌ونیم‌ساله و ساکن ناحیه هفتم کابل است. کتاب‌های مکتب و فرم‌های امتحانات آزمایشی کانکورش را تا امروز نگه داشته، به‌عنوان یادگاری از آرزوهایی که روزی در دل داشت.

با نگاهی پر از درد، حسرت و رنج عمیق می‌گوید: «آرزوهایم همیشه اولویت زندگی‌ام بودن و هنوز هم به آنها فکر می‌کنم. اما وقتی به دیدن پدر و مادرم می‌روم و وضع زندگی‌ آنها را می‌بینم، هیچ چیز دردناک‌تر از این نیست… حتی از مرگ آرزوهایم.»

سودابه در گفت‌وگو با رسانه‌ی رخشانه می‌گوید نگرانی و اضطراب، شیرش را خشک کرده و ناگزیر است برای تغذیه‌ی دختر خردسالش از شیر خشک استفاده کند.

با صدایی نرم و آمیخته به ناامیدی شرح می‌دهد: «می‌ترسم خواهران کوچک‌ترم به سرنوشت من و خواهر بزرگم دچار شوند. پدرم بسیار پیر است و نگهداری از کاکای بیمارم هم بر دوش ما افتاده؛ هزینه‌ی درمان و دوام زندگی برای خانواده‌ام سنگینی می‌کند.»

مریم ۱۷ ساله، دختر چهارم خانواده است. او صنف هفتم مکتب بود که از آموزش بازماند. آرزو داشت که پزشک شود، اما طالبان و فقر سد راهش شدند: «اگر دکتر شوم، اول کاکایم و بعد خودمه درمان می‌کنم.»

او هنوز نوجوان است، اما دست‌ها و کمرش مثل زن‌های سالخورده درد می‌کند. ساعت‌های طولانی پشت دار قالین نشستن، استخوان‌هایش را ضعیف کرده و گاهی از شدت درد پاهایش خواب می‌رود. گرد و غبار نخ‌ها نفسش را می‌گیرد و سرفه‌های خشک رهایش نمی‌کند. از نظر مریم، قالین‌بافی برای او تنها کار روزانه نیست، باری‌ست که سلامتی و کودکی‌اش را از او گرفته است.

مریم و خواهرانش روزانه ۱۱ تا ۱۲ ساعت کار می‌کنند و یک قالین را در مدت یک ماه و نیم تکمیل می‌کنند. در برابر این حجم کار طاقت‌فرسا، تنها هشت تا نه هزار افغانی درآمد دارند، پولی که حتی کفاف نیازهای اولیه خانواده را نمی‌دهد.

زمین‌هایی که روزی گلنار با اشتیاق تمام در آن بیل می‌زد و بذر می‌کاشت، حالا در تصرف کوچی‌هاست. او با حسرت می‌گوید، زندگی‌اش را کوچی‌ها آتش زد و امید دختران‌اش را طالبان غارت کردند: «نُه سال شد و جرات نکردم حتی پای خوده به او زمینا بانم. از کسی شنیدم که کوچی‌ها خانه‌های سوخته ما ره دوباره بری خودشان آباد کده.»

حمله‌ی مسلحانه‌ی کوچی‌ها بر ساکنان مناطق در ناهور ولایت غزنی، زخمی ریشه‌دار است. گزارش کمیسیون حقوق‌بشر در سال ۱۳۹۰ مستند کرده است که ۷۸۲ خانواده به دلیل حمله‌ی کوچی‌ها متواری و مجبور به كوچ اجباري شده‌اند،‌ و دارایی آن‌ها به تاراج رفته و تعداد ۲۰ دربند حويلی هم به آتش كشيده شده است.

اکنون با حاکمیت طالبان وضعیت وخیم‌تر شده است. نه تنها در ناهور، بلکه در مناطق زیادی از هزاره‌جات ساکنان محلی مجبور به کوچ اجباری شده‌اند.

در آخرین مورد، در ششم ماه اسد ۲۵ خانواده در روستای «رشک پشته‌‌غرغری» ولسوالی پنجاب بامیان پس از فیصله یک دعوای حقوقی توسط محاکم طالبان به نفع کوچی‌ها مجبور به کوچ اجباری شدند.

منبع: رخشانه میدیا

نویسنده/تهیه کننده: هانیه فروتن

هانیه فروتن نام مستعار یک ژورنالیست و مستندساز است که گهگاهی با قربانیان تبعیض قومی و در عین حال خانواده های قربانیان حملات ترویستی و هزاره کشی در افغانستان صحبت می کند و وضعیت آنها را بی طرفانه شرح می دهد. این خانم فداکار تلاش می کند تا صدای آنهایی باشد که صدای شان در گلو خفه شده اند.